نویسنده : آیت الله سبحانی




 

2. فهم حقیقت

اکنون معمای بزرگ آن است که آیا هر رهنوردی به مقصد می رسد و آیا هر جوینده ای یابنده است؟ آیا هر حقیقت خواهی حقیقت یاب است؟
چه بسا پژوهنده تمام توان و تلاش خود را بکار ببندد، اما به منزل مقصود نرسد و در بیان تردید و شک باقی بماند؛ و یا نه، به گمان خود به منزل رسیده است و حقیقت را دریافته است، اما در واقع گمان باطلی کرده و سراب را آب دیده است . حال سؤال این است که با این گروه چه معامله ای کنیم؟ آیا چنین فرد شاک و مرددی هم مرتد است؟ و آیا چنین جاهلی مرکبی که نادیده را دیده انگاشته و ندانسته را دانسته پنداشته، مرتد و سزاوار قتل است؟
در مورد فرد شاک و مردد باید گفت، چنین فردی قطعاً مرتد نیست . در فصل پیشین آنجا که در مورد ماهیت ارتداد سخن گفته شد، به تفصیل بیان شد که ارتداد از نوع «عدم اعتقاد» نیست، بلکه از نوع «اعتقاد به عدم» یا انکار است و چون فرد شاک منکر نیست، مرتد شمرده نمی شود.
اما در مورد جاهل مرکب که نهایت تلاش علمی خود را بکار برده و روشمندانه و عالمانه طی طریق کرده اما از رسیدن به هدف «قاصر» بوده است، چنین فردی گرچه در فضای اندیشه ی خود «مرتد» شده و به لحاظ کلامی (علم کلام) مرتد محسوب می شود، اما عقوبت و مجازات مرتد شامل او نخواهد شد، نه عقوبت دنیوی که مجازات اعدام است و نه عقوبت اخروی که عذاب دوزخ است.
اما عقوبت دنیوی نه؛ چون او به ابزار و اظهار عقیده ی خود نپرداخته است و فقط در فضای اندیشه خود مرتد شده است . چنین فردی به لحاظ فقهی مرتد شمرده نمی شود. چرا که قبلاً اظهار اسلام کرده و هنوز هم در ظاهر، اظهار انکار اسلام ننموده است . لذا این فرد در جامعه ی مسلمین هنوز مسلمان خوانده می شود گر چه در واقع دیگر مسلمان نیست.
اما عقوبت اخروی شامل حال او نیست، چون تکلیف ما آدمیان سعی و تلاش علمی و عملی در حد امکان است و خداوند جهان تکلیفی بیش از تحمل علمی و عملی، بر کسی روا نمی دارد.(لا یکلف الله نفساً إلا وسعها).

جاهل و قاصر و مقصّر

بر همین اساس که در فقه اسلامی، بین جاهل قاصر و مقصر فرق گذاشته شده است . جاهل قاصر و مقصر، هر دو در این نقطه مشترک اند که «باید بدانند و نمی دانند»، اما یکی در حد امکان و طاقت خود تلاش کرده و ندانسته است، و دیگری بی زحمت و بدون تلاش نمی داند. آن که تلاش کرده و ندانسته و نرسیده است، قاصر است ولی مقصر نیست، و چون مقصر نیست شایسته عقوبت نیست . اما آن که تلاش نکرده ندانسته و نرسیده، مقصر و مجرم است و مستحق عقوبت به جرم کوتاهی و سستی است.
علما یک اصطلاحی دارند که این اصطلاح ریشه قرآنی دارد . جاهل را مَقسم قرار می دهند و می گویند: جاهل بر دو قسم است؛ یا قاصر است یا مقصر ...«قاصر» یعنی کوتاه و «مقصر» یعنی کوتاهی کننده. اگر کسی چیزی را نمی دانست و یا جرمی را مرتکب شد، یک وقت علت این کار قصور، یعنی دست نارسی و کوتاهی است؛ یعنی او تقصیر ندارد و مقصر نیست و راهی غیر از این نداشته است؛ و یک وقت او مقصر است و آن وقتی است که انسان یک چیزی را دانسته و فهمیده، اما به خاطر هواپرستی و نفس پرستی، علی رغم آنچه خودش می داند و می فهمد، عمل می کند.
قرآن خودش اصطلاحی در این زمینه ها دارد ولی نه به نام قاصر و مقصر، تعبیر قرآن تعبیر دیگری است از قبیل «مستضعفین». یعنی ضعیف شمرده شدگان، دست نارسان . در بعضی جاهای دیگر تعبیر دارد«مرجون لأمر الله»، یعنی درباره یک طبقه شما اساساً قضاوت نکنید که عاقبت اینها چیست بگویید به خدا واگذار است، خدا خودش می داند که بعداً با آنها چه بکند . که البته این خودش یک نوید رحمت است.(9)
از خدای عادل و حکیم فرسنگ ها به دور است که ناتوانان و مستضعفان و کوتاه خردان غیر مقصر را به چوب عذاب برگیرد:
(یَامَعْشرَ الجِْنِّ وَ الانسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسلٌ مِّنکُمْ یَقُصّونَ عَلَیْکمْ ءَایاتى وَ یُنذِرُونَکمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُوا شهِدْنَا عَلى أَنفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الحَْیَوةُ الدُّنْیَا وَ شهِدُوا عَلى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِین، ذَلِک أَن لَّمْ یَکُن رَّبُّک مُهْلِک الْقُرَى بِظلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَافِلُونَ)(10)
«ای گروه جن و انس! آیا رسولانی از شما به سوی شما نیامدند که آیات مرا برایتان بازگو می کردند و شما را از ملاقات چنین روزی بیم می دادند؟! آنها می گویند: «بر ضد خودمان گواهی می دهیم»، و زندگی (پر زرق و برق) دنیا آنها را فریب داد، و به زیان خود گواهی می دهند که کافر بودند. این به خاطر آن است که پروردگارت هیچ گاه (مردم) شهرها و آبادی ها را به خاطر ستمهایشان در حال غفلت و بی خبری هلاک نمی کند. (بلکه قبلا رسولانی برای آنها می فرستد)».
پژوهشگر مباحث عقیدتی و کلامی که به نتیجه ای خلاف واقع و ناصواب می رسد، نظیر فقیهی است که در مباحث فقهی و فروعات دینی پس از تحقیق و تفحص کافی به فتوایی خلاف واقع و اشتباه نایل می گردد. آیا چنین فقیهی مستحق عقوبت الهی است؟ هرگز! نه تنها فقیهی که با تمام توان خود تلاش کرده و به واقع نرسیده است مستحق مجازات نیست، بلکه حتی شایسته دریافت اجر و پاداش الهی نیز هست.
این قاعده در فقه شیعه معروف است که: «للمصیب أجران و للمخطیء أجرٌ واحد»(11): یعنی پژوهنده ای که به صواب و واقعیت برسد دو اجر دریافت می کند (اجر رسیدن به واقعیت و پاداش الهی) و پژوهنده ای که خطا کند، تنها یک اجر دریافت می کند . (فقط پاداش الهی). از یاد نبریم که این پاداش، مخصوص خطاکارانی است که تمام تلاش خود را روشمندانه بکار بسته اند، اما به دلایلی که خارج از اختیار آنها بوده است به واقعیت و حقیقت نرسیده اند.
بر همین منوال می توان گفت که پژوهنده ی کوشایی که در مباحث کلامی و عقیدتی تلاشی روشمندانه مصروف داشته اما از درک حقیقت قاصر بوده است، نه تنها عقوبتی در انتظار او نیست، بلکه حتی پاداش الهی را دریافت خواهد نمود. از یاد نبریم که پژوهنده ی مورد نظر ما، روشمندانه پیرامون سه اصل اساسی توحید و نبوت و معاد به پژوهش پرداخته است و این اصول چندان مبرهن و مستدل اند که هر عالم تلاشگر و منصفی به وجود این اصول پی خواهد برد و به دلیل صداقت و انصاف او قطعاً توفیق الهی رفیق او خواهد گشت و به حقیقت خواهد رسید، چرا که (والَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنهْدِیَنهُمْ سبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ)(12).
«و آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعاً به راههای خود‌، هدایتشان خواهیم کرد. و خداوند با نیکوکاران است.»
بسیار بعید و دور از ذهن است که محققی با صداقت و با تلاشی متوسط نتواند به حقیقتی در این سه اصل اساسی که شیرازه ی تمام ادیان آسمانی است، دست یابد . اما بنا به فرض بعید، مرتدی با خصایص مذکور، دارای حکم یاد شده است .
در مورد کسی که با شرایط فوق مرتد شده است و علاوه بر ارتداد کلامی، به ارتداد فقهی مبتلا شده و به ابراز عقاید الحادی خود می پردازد، در فصل آینده که به بحث «آزادی بیان» مربوط است پرداخته می شود.

3. پذیرش حقیقت

امام علی (علیه السلام) رهبر جمله مسلمانان و مؤمنان در جمله ای کوتاه اسلام را تسلیم در مقابل حقیقت معرفی می کند: الإسلام هو التسلیم.(13)
شهید مطهری در مورد معنای حقیقی اسلام و کفر معتقد است:
الآن نقاطی در جهان وجود دارد ... که بسا هست مردم نام اسلام را نشنیده اند... اینها هم به یک معنا کافرند، یعنی مسلمان نیستند، اما کسی اینها را کافر معاند و کافر جاحد نمی گوید . کافر معاند، یعنی آن فردی که اسلام بر او عرضه شده و او درک کرده و فهمیده ولی به خاطر اینکه منفعت و جاه طلبی و تعصبش اقتضا نمی کرده، وقتی خودش را مواجه با حق دیده است در مقابل حق و حقیقت قیام کرده و ایستاده است، اصل معنی کفر این است ... قرآن هر جا «الذین کفرو» می گوید ناظر به آن طبقه نیست، بلکه ناظر به طبقه ای است که حقیقت بر آنها عرضه شده است و آنها در مقابل حقیقت عناد می ورزند . کفر یعنی پرده کشی . آنها می خواهند روی حقیقت، ساتر و پرده بیندازند، یعنی مقصر هستند... .
حقیقت اسلام تسلیم است، نه دانستن و ندانستن، دانستن و کشف حقیقت کردن برای اینکه یک نفر مسلمان باشد کافی نیست . وقتی حقیقت برای انسان کشف شد، باید عکس العملش در مقابل حقیقت این باشد که «آمنّا وسلمنا و صدّقنا»(14)
امام علی (علیه السلام) هدف از بعثت پیامبران را، شوراندن گنجینه ی اندیشه ها می داند:
و یثیروا لهم دفائن العقول.(15)
«تا گنجهای پنهانی عقلها را آشکار سازند».
بر اساس این جمله ی پر مایه، پیامبران به سان مهندسان زمینی، مهندسی معدن اندیشه ها را بر عهده دارند و با تعلیم و تربیت پیامبرانه ی خود چنان می کنند که انسان های ناآگاه از گنجینه های نهفته ی خویش، به خود آیند و محصولات بدیع عقل و اندیشه ی خود را به تماشا ننشینند. در واقع هدف از بعثت، شوراندن اندیشه ها است تا انسان ها از هر آنچه فتوای غیر اندیشه است سربتابند، و فقط به حکم عقل و اندیشه سر فرود آورند.
قرآن کریم از گروهی مغرور حکایت دارد که علیرغم فهم حق و حقیقت، از روی گردن کشی و غرور، حقیقت را انکار می کنند تا چند روزی منافع مادی خود را حفظ کنند:
(وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَیْقَنَتْهَا أَنفُسهُمْ ظلْماً وَ عُلُوًّا).(16)
«و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند».
و نیز از گروهی حکایت دارد که به خاطر تن دادن به هوسها و میل ها، عالمانه و آگاهانه گمراه می شوند و هوس خود را خدای خود می کنند:
(أَفَرَأَیت مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَ أَضلّهُ الله عَلی عِلم).(17)
«آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس قرار داده و خداوند او را با آگاهی ‍[بر این که شایسته هدایت نیست] گمراه ساخته».
در حوزه ی سلامت تن و جسم، کم نیستند کسانی که با علم به زیان های دخانیات، به سیگار و مواد مخذر معتاد شده اند و یا با علم به منافع نرمش و ورزش از تن دادن به زحمت آن خودداری کرده اند.
در حوزه ی بهداشت روح و روان نیز داستان از همین قرار است . عده ای با علم به وجود مبدأ و معاد، از سر خودخواهی و رها شدگی، تن به ایمان نمی دهند و به انکار و سرکشی رو می آورند.
(الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ وَ مَا یُکَذِّب بِهِ إِلا کلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ).(18)
«همانها که روز جزا را انکار می کنند. و تنها کسی آن را انکار می کند که متجاوز و گنهکار است».
(بَلْ یُرِیدُ الانسانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ، یَسئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَه).(19)
«بلکه او می خواهد [آزاد باشد و بدون ترس] در تمام عمر گناه کند، از این رو می پرسد: قیامت کی خواهد بود؟!».
تکلیف به ایمان و برحذر بودن از کفر درست در همین نقطه معنا می یابد . کسی که به وجود مبدأ و معاد پی برد، باید خود را ملزم به پذیرش آثار و تبعات فهم خود نماید و پیش از آن که چنین فردی را خدا و رسول مکلف نمایند، این اندیشه و خرد اوست که چنین الزامی را بر او روا می دارد.
آیه شریفه (والَّذِینَ جاهَدُوا فِینَا لَنهْدِیَنهُمْ سبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ) خبر از همین نکته می دهد . در جایی که رشد از غیّ، راه از بیراهه، حق از باطل، سره از ناسره به خوبی باز شناخته شده اند و تفاوت این دو «روشن» شده است، دیگر چه تکلیفی روشن تر از پیمودن راه راست و پیروی از حق و رسیدن به رشد وجود دارد. قرآن کریم در این آیه و آیات بسیار دیگری از کلمه ی «تبیّن و بیّنه» به معنی روشن و آفتابی بودن استفاده کرده است تا بیان کند وقتی با چراغ عقل درونی و تابشهای عقل بیرونی (= انبیاء و کتب آسمانی) حق «روشن و واضح» شد، باید حق را پذیرفت و به لوازم این پذیرش تن داد.
حاصل آن که این آیه شریفه خبر از واقعیت تکوینی می دهد که اموری درونی و قلبی از قبیل پذیرش، باور و قبول و تسلیم؛ اجباربردار نیستند و این خود فرد است که با روشن شدن حقیقت می تواند آن را بپذیرد یا بر خلاف فتوای عقل و اندیشه ی خود، آن را به کنار ی افکند.
استاد مطهری در مورد اکراه پذیر نبودن اصول دین می نویسد:
یکی از چیزهایی که خودش طبعاً زوربردار نیست و چون زوربردار نیست موضوع اجبار درآمده منتفی است، ایمان است، آنچه که اسلام از مردم می خواهد ایمان است نه تمکین مطلق .(20)
اصول عقاید مذهبی «اجباراً» باید «آزادانه» مورد تحقیق واقع شود و گرنه با روح مذهب که هدایت و راهنمایی است منافات است این که اصول دین باید تحقیقی باشد نه تقلیدی و یا تحمیلی، تزی است که اسلام طرفدار آن است . بر خلاف مسیحیت که اصول دین را برای عقل منطقه ممنوعه اعلام کرده است .(21)
کار عقل درونی (اندیشه) و عقل بیرونی (انبیاء) آن است که دست به دست هم دهند تا راه و چاه را به انسان نشان دهند و در این میان هر گونه عقل، کاری جز توصیه و تأکید و یادآوری ندارند و این خود انسان است که باید تصمیم بگیرد آیا از آراء این دو پیروی کند یا نه . همچنان که انسان می تواند در مقابل رأی عقل خود و نصایح او بایستد و بر خلاف آن عمل کند، می تواند در مقابل نصایح و اوامر عقل بیرونی (انبیاء) نیز مقاومت کند و بر خلاف آن عمل نماید . آیه شریفه:
(إِنَّمَا أَنت مُذَکرٌ لَّست عَلَیْهِم بِمُصیْطِرٍ).(22)
که در ابتدای بحث و در ضمن اشکال به آن اشاره شد، از همین واقعیت خبر می دهد . در واقع عقل و انبیاء، هر دو «تصمیم سازند»، و این خود انسان است که «تصمیم گیر» است . این دو زمینه ساز تصمیم اند، اما تصمیم انسان که همان ایمان و کفر است، جز از خود انسان برنمی آید . اراده ی الهی نیز بر آن است که انسان ها «آزادانه» به تصمیم گیری بپردازند، و گرنه خود خداوند می توانست همه را یکجا به ایمان وادارد:
(لَوْ شاءَ اللهُ لَآمَنَ مَن فِی الأرضِ کُلُّهُم جَمیعاً أَفأَنت تُکرِهُ الناسَ حتی یَکُونُوا مُؤْمِنینَ)(23)
«و اگر خدا می خواست تمام کسانی که روی زمین هستند، همگی [به اجبار] ایمان می آوردند ؛ آیا تو می خواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند».

آزادی اندیشه یا آزادی عقیده؟

اما در مورد اعلامیه جهانی حقوق بشر و درج آزادی عقیده در آن، باید گفت که بجا است عبارت «آزادی اندیشه» جایگزین «آزادی عقیده» شود.
توضیح آن که کلمه «عقیده» از لغت «عقد» به معنای گره خوردن، مشتق شده است و عقیده به باوری گفته می شود که با جان و روح انسان گره خورده و به آن بسته شده است . گاه عقیده از مسیری صحیح و به طور روشمندانه و عالمانه بدست می آید و گاه به طرزی غیر روشمندانه و غیرعالمانه . عقایدی که از راه تفکر و تحقیق، روشمندانه به دست آمده اند و از رهزنهای فهم درست خلاصی یافته اند، به شرحی که گذشت البته که قیمتی و ارج نهادنی است . اما عقایدی که از راه تقلید کورکورانه، پیروی از هوس ها، خواسته ها،‌گمان ها، حدس ها، و خرافه ها بدست آمده اند فاقد هر گونه ارج و ارزشی هستند.
ای بسا عقیده هایی که هیچ مبنای فکری ندارد . صرفاَ مبنایش تقلید است، تبعیت است، عادت است، حتی مزاحم آزادی بشر است . آنچه که از نظر آزادی بحث می کنیم که باید بشر در آن آزاد باشد، فکر کردن است . اما اعتقادهایی که کوچک ترین ریشه فکری ندارد... عین اسارت است و جنگیدن برای از بین بردن این عقیده ها جنگ در راه آزادی بشر است نه جنگ علیه آزادی بشر... آنچه که ما طرفدار آنیم به حکم آیه (لا إکْراهَ فِی الدِّین)، آزادی فکر است نه آزادی عقیده.(24)
به همین دلیل است که انبیاء الهی و مصلحان اجتماعی با عقاید خرافی و جاهلی که فاقد هر گونه پشتوانه عقلی و اندیشه ای بودند به مبارزه برمی خاستند و از حریفان خود «برهان» مطالبه می کردند . بت شکنی حضرت ابراهیم و آویختن تبر بر دوش بت بزرگ و به اندیشه واداشتن بت پرستان، و بت شکنی علی (علیه السلام) به دستور پیامبر به هنگام فتح مکه بر همین اساس صورت گرفت:
( أَإلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهانَکُمْ إِن کُنتُمْ صادِقِینَ)(25)
«آیا معبودی با خداست؟! بگو: دلیلتان را بیاورید اگر راست می گویید.»
(فَرَجعُوا إِلی أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا انّکُمْ أنْتُمُ الظالِمُون)(26)
«آنها به وجدان خویش باز گشتند و به (خود) گفتند: حقا که شما ستمگرید!».
بنابراین چون که گاهی پشتوانه عقاید، عقل و اندیشه نیست، نمی توان حکم به آزادی هر عقیده ای داد. بسیاری از عقاید، غل و زنجیرهایی بر دست و دیده ی عقلند . باید از «آزادی فکر و اندیشه» ای سخن گفت که به طور روشمندانه و صادقانه در پی کشف حقیقت است، ولو آن که گاه «قاصرانه» از کشف آن ناتوان می ماند.

اعلامیه حقوق بشر و آزادی عقیده

اعلامیه ی حقوق بشر، گر چه در ماده نوزدهم خود آزادی عقیده را برای هر انسانی محترم شمرده است، اما آنجا که از تعلیم و آموزش سخن می گوید، آموزش همگانی را در حد تعلیمات ابتدایی «اجباری» می داند و به طور غیر مستقیم آزادی عقیده ی فرد بی سوادی که معقتد به ضروری نبودن سواد آموزی است محدود می کند و به عقیده ی او ارجی نمی گذارد . به همین دلیل اعلامیه جهانی حقوق بشر در متن خود، عملاً آزادی هر گونه عقیده ای را نپذیرفته و تلویحاً آزادی عقیده ای را که منافی با سعادت و کمال انسانی است محدود کرده است .
خارج از متن اعلامیه و در متن جوامع لیبرالی که مهد صدور این اعلامیه به شمار می رود نیز، آزادی عقیده به معنای واقعی آن وجود ندارد و بلندگوهای تبلیغاتی این جوامع که در اختیار صاحبان قدرت و ثروت است، عملاً قدرت آزادی فکر را از شهروندان خود سلب نموده و بی آنکه شهروندان و مخاطبان خود را از طریق خشونت و اجبار فیزیکی وادار به پذیرش عقیده و اندیشه ی مورد پسند خود کند، از طریق حربه هایی تبلیغاتی و با تکیه بر فنون روان شناختی، اندیشه مطلوب خود را در نهاد شهروندان خود تزریق می کنند. آقای دکتر سروش که نقد ایشان در مورد حکم ارتداد در ابتدای این فصل بیان شد، در بیانی منصفانه وجود آزادی اندیشه و بیان را در جوامع لیبرالی غربی، زیر سئوال برده است .
«مقدمه بیان آزاد، فکر آزاد است، ولی آیا واقعا در آن قبیل کشورها [جوامع لیبرالی غربی] فکر آزاد است؟ کسانی که بیست و چهار ساعته پای رادیو و تلویزیون نشسته اند و از روزنامه ها تغذیه می کنند، چگونه می توانند فکر آزاد داشته باشند؟... مطابق این استدلال در کشورهایی که دم از آزادی بیان می زنند و منبع و مولد این اندیشه بوده اند، حقیقتاً فکری آزاد نیست تا بیانی آزاد باشد، فکر هم اگر آزاد باشد بیانش آزاد نیست . برای این که شخص اگر بخواهد بر خلاف جریان آب شنا کند و سخنی بگوید که بر وفق مراد حاکمان و گردانندگان آشکار و نهان جامعه نیست، باید هزار تاوان دهد . مجموع این ادله است که عده ای را واداشته تا بگویند آزادی بیان امر معقول و شریفی نیست و این همه که از آن حرف زده می شود و سخن می رود، صرفاً یک شایعه یا یک مد است، مدی که بها و ارزش چندانی ندارد . شایعه ای که حقیقتی ندارد . سخن دروغی که عده ای زده اند و دیگران هم از سر ساده لوحی آن را باور کرده اند.(27)

پی‌نوشت‌ها:

9. آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری، ج4، ص 144.
10. انعام /130 و 131.
11. سنن ترمذی، محمدبن عیسی ترمذی، ج2، ص 393، کنزالعمال، متقی هندی، 5، ص 620 ؛ فرائد الاصول (رسائل) شیخ انصاری، مرتضی، ج1، ص 41.
12. عنکبوت /69.
13. نهج البلاغه، حکمت 125، ص 491.
14. آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری، ج4، ص 6-145.
15. نهج البلاغه، خطبه اول.
16. نمل /14
17. جاثیه /33.
18. مطففین /12.
19. قیامت/ 5 و 6.
20. پیرامون جمهوری اسلامی، مرتضی مطهری، ص 119.
21. علل گرایش به مادیگری، مرتضی مطهری، ص 67.
22. قیامت /5.
23. غاشیه /21.
24. جهاد، مرتضی مطهری، ص 55.
25. یونس /99.
26. نمل /64.
27. نشریه بازتاب اندیشه در مطبوعات روز ایران، شماره 37، ص 11-12، مقاله آزادی بیان، عبدالکریم سروش.

منبع : کتاب مسائل جدید کلامی